آیناز تکواندو کار

اب دزفول

ما با زندایی رفتیم کنار اب به ماهی ها اب دادایم کباب زدیم همینطور هم حوض درست کردیم ما یک دوست هم پیدا کردیم ...
9 تير 1397

خلیج فارس

ما به همراه عمو و عمه مامانم به خلیج فارس رفتیم از ترس اب می ترسیدم به زور مامانم گفت عکس بگرم راستی من از نز دیک هشت پا سیل شده دیدم ...
9 تير 1397

من دایی احمد

یه روز عالی رفته بودیم تو گرما مارفتیم امام زاده محمد ابن زید بهد خواستیم بریم دزفول ولی منی بوس ترمز کار نمی کرد و ما رفتیم خانه و فقت بخاطر مامان جون رفتیم جای همگی خالی برای همه شما دعا کردم ...
9 تير 1397

تولد 9 سالگی

این عکس تولد 9 سالگی من است که بار دوم بود که تولد داخل خانه مامان جون و بابا جون بود البته این دفعه فرق می کرد چون زندایم بود به من هم خیلی خوش گذشت کیک من یک دانه زنگوله 2 گل و همینطور روی کیک نوشته بود ایناز جان تولد مبارک هدیه های من ورق دومینو سبد پیک نیک و پول بود خیلی خیلی به من خوش گذشت ...
9 تير 1397

ما شین برقی

من ایلیا و بابام سوار ماشین برقی شدیم خیلی حال داد ولی با بام حواسش پرت شد وما به گوشه برخود کردیم شکم داداش ایلیا یکم قرمز شد بعد من بابام سوار ماشین شدیم با یک پسر هم مسابقه دادایم و ما برنده شدیم به من بابام داداش ایلیا خوش گذشت البته وسط ماشین برقی داداش ایلیا قرمز شد ...
9 تير 1397

2 کانگورو

ما به شهر بازی رفته من داداش ایلیا سوار کانگورو شدیم من ایلیا نگار دو کانگورو بچه بامزه شدیم یه جوری بالا وپاین می رفت که بعدش خواب امد ...
9 تير 1397

برادر مهربان

من داداشم را خیلی دوست دارم داداشم بهترین یارم است اگر یک روز کنارم نباشه گریه میکنم درسته بعضی وقت ها دعوا میکنیم ولی برای من همان دعوا قشنگ تر است این عکس در راه اهواز - شوش گرفتم من داداشم را خیلی دوست دارم ...
9 تير 1397